دلـم بـه وسعت دریـا گـرفته آقـا جـان
از این زمانه از اینجا گـرفته آقـاجان
بیا دوای غم و غصـه ها تویی مـولا
برای توست که دلهـا گـرفته آقـا جان
میان خشکی این شهرمانده ام عمری
دلـــم بهــانه دریــا گـــــرفته آقـا جـان
کجـا جزیره خضراست من نمی دانم
دلـم برای همانجــا گــــرفته آقـا جـان
هزار ســـال نگـــاه شکستــــه زهـرا
برای توست که احیا گـرفته آقـا جـان
از آن زمان که نبودم دلم به نامت بود
عجب نیست که حالا گــرفته آقا جان
هـزار ســـال گذشتـــه هنوز پنهــانـی
غریب مانده ام آقا خودت که می دانی
*********************
بال خورشید پرستم قفسی می خواهد
قـدم کفش بـه دستم قبسی مـی خواهـد
چشـم من تا سند شیعـه گیش را بدهـد
اشـکی اندازه بال مگسـی می خواهـد
باز زنگ سفــرت نالــه ما را پر داد
جـاده از قافله غم جرسی می خـواهـد
همه حنجره هــا سرد زتو می خوانند
روضه هجرتوصاحب نفسی می خواهد
آه ای هم نفسان غیرت تصویر کجاست
آخر این آینه فریاد رسی می خواهد
.: Weblog Themes By Pichak :.